اولین سالی که معلم شدم (قسمت دوم)

ساخت وبلاگ

اولین و سالی و که معلم و شدم ( قسمت و دوم)

آن روز به بردسکن برگشتم و روز بعد با موتورسیکلت ایژ مرحوم پدرم با مقدار دیگری از وسایل مورد نیاز عازم محل خدمت شدم وقتی به روستا رسیدم به منزل عطا رفتم چرا که قرار شد تا آماده شدن محل سکونتم در یکی از اتاق های ایشان مستقر باشم. برات شورا اولین کسی بود که با خوشحالی به دیدنم آمد و پس از آن بلافاصله ثبت نام از بچه ها را شروع کردم.

حسین پسر عطا اولین ثبت نامی بود ولی به دلیل سن زیاد و بر اساس قانون نمی توانستم از وی ثبت نام کنم با این وجود قرار شد از کلاس به صورت غیررسمی استفاده کند. حسین پسر باهوشی بود و در کارهای مختلف به من کمک می کرد. فاطمه دختر کریم برادر کوچکتر عطا، دومین ثبت نامی بود سن و سال کمی داشت با چهره ای زیبا و دوست داشتنی و چشمانی درشت و سبز رنگ، بازیگوش بود و گاهی اوقات از انجام تکلیف و آمدن به کلاس سر باز می زد. زهرا و حسین فرزندان حاجی یاری ثبت نامی های بعدی بودند. زهرا بزرگترین دختر کلاس بود و در موقع زنگ تفریح و بازی ها بقیه را رهبری می کرد و حسین که تازه 6 ساله شده بود بهره هوشی پایین تری داشته و از بیماری مزمن رنج می برد و همین موضوع موجب شد نتواند خود را با بقیه بچه ها همگام نموده و آخر سال مردود شد و متاسفانه چندین سال بعد خبر دار شدم که فوت نموده است! پس از آن شناسنامه های زهرا و صبورا دختران برات شورا و برادرش کرَم را آورند و آن دو را نیز ثبت نام کردم آخرین ثبت نامی آن روز نیز صادق شاکر بود. پسر ریزنقش و سیاه چرده ای که با اکراه به مدرسه می آمد و روزهایی که خانواده وی به چَفت ها کوچ کرده بودند مرتب بهانه گیری می کرد و به همین دلیل گاهی او را به منزل خودم می آوردم تا همدم تنهاییم باشد و همچنین در انجام تکالیف به وی کمک کنم. بعدها برادر حاجی یاری از میامی به چشمه نی کوچ کرد و پسرش چنگیز را ثبت نام کردم ولی از آنجا که دیرتر از بقیه شروع کرده بود و علاقه هم نداشت تشویق و تنبیه ها نتوانست وی را پابند کلاس نماید و سرانجام ترک تحصیل کرد.

شب را میهمان خانواده عطا بودم. دین محمد و سهراب پسران بزرگ وی تقریبا همسن و سال من بودند و زود با هم رفیق شدیم. کنیز دختر بزرگ عطا خیلی زودتر از آنکه فکر کنم خودمانی شد و با بیان سرگذشت و خاطره و تقلید صدای مردانی که آن ها را نمی شناختم موجبات خنده و شادی ما را فراهم کرد. همسر عطا زن پاکیزه ای بود و در طول سال شب هایی که میهمان داشتم و هنگام صبح که کلاس می رفتم به اتاقم می آمد و ضمن مرتب کردن آن ظرف هایم را می شست. عطا این مرد خوش مشرَب و دوست داشتنی در مورد اخلاق و رسومات مردم آنجا برایم توضیح داد او می گفت: از اکنون تو فرزند ما و جزو خانواده ما محسوب می شوی! ما مانند مردم شهر اهل تعارف و تکلّف نیستیم و با توجه به فعالیت دامداری همه مردان و جوانان در طول روز خارج از روستا بسر می بریم درِ منازل ما به روی تو باز هست و می توانی هرچه لازم داشتی برداری و لازم نیست ملاحظه تنهایی زنان و دختران را بنمایی! یک یخچال نفتی هم در داخل اتاق قرار دارد که می توانی از آن استفاده کنی.

زن و دختران ما محرَم تو هستند و تنها به این دلیل اجازه دادیم خانه جداگانه داشته باشی که موقع آمدن همکارانت راحت باشی و در غیر اینصورت حق نداری تنهایی در منزل خود باشی! آنقدر مهربان و بی تکلّف سخن گفت که دلگرم شدم و اکنون که به فراپشت می نگرم و سال های گذشته را مرور می کنم بهترین و خاطره انگیزترین ایام خدمت را همان سال می دانم...

فردا اول صبح با توجه به قراری که با برات شورا داشتم برای ثبت نام به محله های اطراف رفتیم. نخست به "سیناب" جایی که محل سکونت بزرگتر و رئیس قبایل بلوچ یعنی حاج عیسی خان بود. حاج عیسی از بیماری سرطان معده رنج می برد با این وجود قدی بلند و جثه ای تنومند داشت. بسیار باوقار و متین بوده و آداب معاشرت را رعایت می کرد با آنکه قادر نبود هیچ غذایی جز شیر میل نماید و پزشکان استعمال تریاک را به وی توصیه کرده بودند هیچگاه در حضور من این کار را انجام نمی داد و می گفت من به علم و دانش شما احترام می گذارم! اهالی محله های اطراف حتی آنان که بلوچ نبودند به وی احترام می گذاشتند و دستوراتش را اجرا می کردند! وقتی برات مرا معرفی کرد خیلی خوشحال شد و برایم آرزوی موفقیت نمود به فرزندش "گل محمد" دستور داد هر وقت خواستم با خودرو وانت باری که دارد در اختیارم باشد. نوه های حاج عیسی در روستای "ماراندیز" درس می خواندند و لذا جهت ادامه ثبت نام به محله "چاه تلخ" رفتیم. آنجا از پسر برادربزرگتر عطا یعنی حجّت مرمری فرزند دین محمد و پسر دیگری به نام همّت پرده شناس ثبت نام کردم ولی همّت هیچگاه در کلاس حاضر نشد. پس از آن به محله بازگشتیم...

(ادامه دارد)

نوبهار بردسکن...
ما را در سایت نوبهار بردسکن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nobaharbardaskano بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت: 23:23