اولین سالی که معلم شدم (قسمت سوم)

ساخت وبلاگ

اولین و سالی و که معلم و شدم ( قسمت و سوم)

ثبت نام به پایان رسید ولی هنوز کلاس و خانه ای که برای من در نظر گرفته بودند آماده نشده بود. روز سوم مهر آقایان معزّی و عباس زاده (کارپرداز) با ماشین سیمرغ اداره چند عدد میز و نیمکت و تخته سیاه و لوحه های تدریس سال اول را به همراه مقداری وسایل مورد نیاز آوردند. آن ها برای پنجره ی اتاقم نیز شیشه آورده بودند و آقای عباس زاده پنجره و شیشه های آنرا نصب کرد پس از آن به طرف چشمه معدن به راه افتادند. حالا اتاق تا حدودی آماده شده بود ولی کلاس نیاز به کاهگل داشت و به همین منظور برات شورا یک استادکار و چند کارگر از مظفرآباد آورده بود و سخت مشغول کار بودند. من نیز چند شب در اتاقی که عطا در اختیارم قرار داده بود سکونت داشتم و البته جهت شام میهمان مردم خونگرم روستا که هر کدام به نوبت مرا دعوت می گرفتند!

در اینجا خانه های افراد کنار یکدیگر ساخته شده و برای حیاط حد و حدود و دیوار در نظر گرفته نشده بود. در سمت شرق آبادی تپه ای قرار داشت با شیب ملایم به طرف روستا که جهت رسیدن به چشمه باید از کنار آن عبور می کردی و آنسوی تپه شیب بیشتری داشت. خونگرمی و مهربانی عشایر خوب و دوست داشتنی بلوچ ساکن چشمه نی مانع دلتنگی هنگام غروب نمی شد و من در این هنگام به روی تپه می رفتم و به افق خیره می شدم. لحظاتی که فرمانروای بی بدیل روشنایی، آرام آرام بساط خود را جمع می کرد و در بستر خویش می آرامید تا لشکر بیکران ستارگان به مرور در آسمان جولان دهند! شب های مهتابی، ماه زیبا پرتو نقره فام خود را بر پهنه ی زمین می گسترد و زیبایی، شکوه و جلال خود را به رخ زمینیان می کشید و من ساعت ها محو تماشای زمین و آسمان می شدم و تلاش عشایری که هنگام روز و اوایل شب همگی با هم مشغول جنب و جوش بودند. با گسترش تاریکی، روستا در سکوتی ترسناک فرو می رفت! گاهی نیز حضور یک یا چند نفر از شاگردانم که به مرور با من رفیق شده و خارج از قواعد معمول مدارس و روابط بین معلم و دانش آموز گاهی مفرد صدایم می زدند و شوخی می کردند خلوت شاعرانه ام را به هم می ریخت.

یک روز در آن هنگام که محو تماشای افق شده و چشم به جاده ی خاکی و پر پیچ و خَمی دوخته بودم که آبادی را به چشمه ی معدن و جاده ی بردسکن-سبزوار متصل می نمود  صدای موتور سیکلتی تازه وارد توجه مرا جلب کرد! چند دقیقه بعد که موتور سیکلت وارد روستا شد راننده و سرنشین آن را شناختم همکارانم احمد دلشاد غلامی و محمود علیزاده مقدم معلمین روستاهای چشمه معدن و محمد زورآب. دیدن آن ها در آن غروب غمگین و دیار دور از خانواده برایم بسیار خوشحال کنند بود! با عجله از روی تپه با استقبالشان رفتم و آن ها را به داخل اتاق که تازه فرش شده بود راهنمایی کردم. آن شب آقای علیزاده مقدم چراغ توری را که اندکی مشکل فنی داشت راه اندازی کرد و موجب روشنایی بیشتر اتاقم گردید! حتی وقتی آنرا کنار پنجره می گذاشت قسمتی از محوطه روستا را نیز روشن می کرد و فضای اطراف را نیز دیدنی می نمود چرا که اهالی معمولا پس از کار سخت دامداری و دادن خوراک به گوسفندان زودتر به خواب می رفتند و سکوت و تاریکی این روستای کوچک را فرا می گرفت و آنهمه نور برای اولین بار در محوطه دیده می شد! با همکارانم قرار گذاشتیم شب های دوشنبه آن ها میهمان من باشند و شب های چهارشنبه من به محمد زورآب که آن دو نفر با هم ساکن اتاقی در مدرسه بودند بروم. در چشمه معدن و محمدزورآب سال ها قبل مدرسه ساخته شده بود و در کنار یک کلاس درس، اتاقی نیز برای سکونت معلم در نظر گرفته شده بود حتی آموزشگاه محمد زورآب و شلّاقه شیک تر ساخته شده و دارای دو کلاس و یک خانه معلم بود.

روز بعد میز و نیمکت ها را در فضای باز چیدم. تخته سیاه را به دیوار تکیه داده و تدریس لوحه ها را آغاز کردم. اهالی روستا هم به تماشای تدریس آمده بودند و ایستاده منظره ی کلاس درس مرا تماشا می کردند و برخی اوقات نیز در جریان تدریس دخالت می کردند! تدریس صداها و جملات به بچه هایی که گویش بلوچی داشتند کار دشواری بود آنهم برای من که تجربه ای نداشتم ولی شوق آموزگاری و علاقه ی بچه ها، تدریس را دلچسب می کرد و همین عامل باعث می شد هیچکدام احساس خستگی نکنیم! مثلا بچه ها به سگ کوچَّک و به گربه پیشَّک می گفتند و چند روز طول کشید تا جمله ی: سگ دنبال گربه می کند را به صورت کتابی تلفظ کنند زیرا هر دفعه پس از بارها تکرار این جمله یادشان می رفت و هنگامی که می خواستند عکس را توضیح دهند باز به همان لهجه ی محلی می گفتند: کوچَّکیه هَ کشانِ پیشَّکِ کورته یعنی: سگی است که دنبال گربه کرده!!! ولی من بدون احساس خستگی آنقدر تکرار می کردم تا جمله ها را به خوبی یاد می گرفتند ...

(ادامه دارد)

 

نوبهار بردسکن...
ما را در سایت نوبهار بردسکن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nobaharbardaskano بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت: 23:23